خلاصهای از مصاحبه شهید ولی الله چراغچی درباره حماسه چزابه
(17 /11 /1360)
سه ماه بود دشمن تلاش میکرد محور بستان را که در عملیات طریق القدس از دست
داده بود باز پس بگیرد و به عبارت بهتر مجدداً تصرف کند اما مقاومت جدی نیروهای
ما نمیگذاشت صدام هم برای همین آمده بود تا خودش عملیات را فرماندهی
کند. کارشناسان میگفتند حجم آتشی که صدام روی منطقه چزابه و تپهههای نَبعِه،
یعنی همان مراکز اصلی مقاومت ما ریخت بعد از جنگ جهانی دوم در هیچ جای دنیا
سابقه نداشته است. با این وجود نیروهای ما به تپهها چسبیده بودند و تحت هیچ
شرایطی حاضر به عقبنشینی نبودند شب هفدهم بهمن از خط نبعه گزارش دادند که
عراق حمله را شروع کرده. وضعیت نیروی آن جا برای من نگران کننده بود، نه نیروی
کافی داشتیم و نه تجهیزات و مهمات لازم.هر چه نیرو در ردههای پشتیبانی کننده
داشتیم جمع کردیم، یک گروهان صد نفری آماده شد. در خطوط درگیر هم پانصد نفر
نیرو داشتیم. پانصد نفر نیرو در یک محور تدافعی گسترده که حداقل هزار و دویست نیرو
لازم داشت.برای یک جلسه اضطراری به سوسنگرد رفتم. برادر رشید و حسن باقری هم
آنجا بودند وقتی مرا دیدند گفتند: «بعد از پیام تو دو گردان نیرو فرستادیم و قرار بر این
شده که خودمان هم فردا صبح برویم آنجا.مقداری از وضعیت خط و نحوه استقرار
صحبت کردیم، قرار شد علی مردانی، چزابه را نگه دارد و من نبعه را، بعد از جلسه سریع
به نبعه رفتم. حد فاصل چزابه و نبعه، رخنه ایجاد شده بود. این رخنه را با نیروهای
ارتش پوشش دادیم. برادران ارتش خوب مقاومت کردند، البته در بعضی جاها رخنه
دوباره ایجاد شده و راه نفوذ برای دشمن باز شد. اما چون از جناحین به مخاطره
میافتاد، میترسید پیشروی کند، دشمن برای وسعت رخنه روی نبعه فشار آورد. کمبود
نیرو بالاخره خودش تأثیر خودش را گذاشت و نبعه به دست سربازان عراقی افتاد.
نیروهای دشمن روحیه گرفتند و تمام سعیشام را برای تصرف چزابه به کار گرفتند. قبل
از روشنی هوا یعنی نزدیکهای سحر نیروی کمکی رسید. با هدایت منظم آتش خودی و
هجوم نیروها از اطراف، ارتفاعات نبعه را پس گرفتیم و به یک موقعیت برتر رسیدیم.اگر
این اتفاق نمیافتاد دشمن تا صبح روز بعد حتماً بستان را میگرفت. تپههای رملی
نبعه مشرف بر تمام بستان بود. خیلی زود متوجه شدیم که دشمن عقبنشینی
تاکتیکی کرده هفت روز متوالی آتش ریخت. مقاومت سه ماهه، نیروها را واقعاً خسته
کرده بود.برای گرفتن ابتکار عمل از دست صدام لازم بود دست به یک ریسک بزنیم،
اگر چه بسیار خطرناک بود اما ارزش داشت، در صورت موفقیت دیگر منفعل نبودیم.
عملیات امام علی(ع) را انجام دادیم. قرار شد یک تعدادی از نیروهای ما از حسینیه در
عمق خاک دشمن عمل کنند و توجه دشمن را به خود جلب کنند. عملیات خوبی
شد و موفقیتهای چشمگیری هم داشت. محاسبات دشمن به هم ریخت. صدام منطقه
را ترک کرد و تپههای مقاومت نبعه- چزابه، منطقه عرب کُلاً به دست ما افتاد و محور بستان
از خطر نجات یافت.
راوی:
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص 161
عملیات در چزابه
با رسیدن نیروهای لشگر 14 به چزابه و پدافند در آن، پاتکهای عراق شروع شد. لحظه
به لحظه دشمن بر فشارهای خود افزود و یگانهای متلاشی شده عراق جای خود را
به یگانهای زرهی تازه وارد میدادند. تسلط نیروهای بعثی بر تنگه چزابه، به منزله
سقوط مجدد بستان بود. لذا رزمندگان که خستگی عملیاتی سنگین شبانه را در 48
ساعت گذشته تحمل کرده بودند با مقاومتی همه جانبه، خود را موظف به دفاع از
تنگه استراتژیک میدانستند. زیرا چزابه برای یاران امام(ره) دروازه کربلا بود و بوی
تربت حسین زهرا(س) را داشت.در این شرایط، شنود خبر میدهد که عراق همزمان
از منطقه سابله هم پاتک سنگین دیگری را تدارک دیده است. در اسناد بدست آمده از
گردان 3 مکانیزه 12 زرهی عراقی در مورد اهمیت پل سابله آمده است:«پل سابله و
منطقه مثلث که رود کرخه به سمت پل سابله از آن جدا میشود، از مواضع تاکتیکی
مهمی به شمار میروند که باید حتماً در تصرف نیروهای خودی بوده و مانع از تسلط دشمن
بر آنها بشود.»در بند آزادسازی شهر بستان، حسین خرازی، فرماندهی منطقهای را بر
عهده دارد که مورد هجوم و پاتک بیش از 17 تیپ زرهی، مکانیزه و پیاده عراق قرار
گرفته است.در چزابه، دپوی اول به خاطر شلیک مستقیم تانکها کوتاه شده بود و
حسین چاره را در این دید که رزمندگان را از خط عبور داده بر دشمن کمین نماید. حسین
و احمد فروغی از خط چزابه در جناح جنوبی عبور کردند و همه چیز برای مقابله و کمین
آماده بود:«غروب روز سوم است. تیربارهای عراق یک لحظه خاموش نمیشود. حسین
و احمد نیمخیز و گاهی سینهخیز در حاشیه میدان مین جابهجا میشوند. ناگهان صدایی
از احمد به گوش میرسد و شهادتین او زانوی حسین را خم میکند. دوست نزدیک
حسین به آرزوی خود رسیده است. احمد فرمانده حسین و حسین نیز فرمانده اوست.
برای نیروهای لشگر، احمد بوی حسین را میدهد. حسین بر خاک گرم چزابه مینشیند.
درست دیده است! دهان یار قدیمی را نشانه گرفتهاند. حسین سر احمد را به
سینه میگیرد و او را سخت به خود میفشارد. قطرات اشک حسین با خون پاک احمد
در هم آمیخته، میدان مین را آبیاری میکند. بعثیون در زیر آماج گلولههای نیروهای کمین
به خاک و خون کشیده میشوند.»هر چند عراق پاتکهای خود را از زمان رسیدن نیروهای
اسلام به چزابه آغاز کرد، ولی از روز چهارم عملیات، آن را شدت بخشید. اسناد به
دست آمده از عراق، یگانهای پاتک کننده به خطوط دفاعی لشگر امام حسین(ع) در چزابه
را 9 تیپ زرهی، مکانیزه و پیاده ذکر کرده است. در چنین شرایطی حسین ناچار شد
برای جلوگیری از نفوذ عراق بخشی از نیروهای تحت امر خود را به طرف بستان و پل
سابله هدایت کند، زیرا دشمن از دو جناح غربی و جنوبی پاتکها را شروع کرده بود
و نیروهای لشگر امام حسین(ع) برای جلوگیری از سقوط مجدد بستان ناچار بودند در هر
دو جناح، پاتکهای پر قدرت عراق را خنثی کنند.کار در سابله به آنجا رسید که بیشتر فرماندهان شهید و مجروح شدند و حسین به
تنهایی در خط فرماندهی میکرد. بارها مبارزه طرفین به جنگ تن به تن کشیده شد
و به خاطر عرض کم رودخانه، بازار پرتاب نارنجک، داغ بود. حسین و یاران او در این
شرایط سخت، و فشار بسیار زیاد دشمن ناچار بودند غم از دست دادن دوستان و
همرزمان بسیجی خود را تحمل کنند:«عراقیها از پل سابله فشار میآوردند. بچههای
لشگر امام حسین(ع) موظف بودند پاتکهای دشمن در چزابه، پل سابله و حاشیه
شمالی رودخانه سابله را خنثی کنند. آقا رحیم دستور تشکیل جلسه در روستای شاوریه
را داده بود. هفت هشت نفر مسؤولین لشگر باید جلسه را در یکی از کلاسهای مدرسه
دو اتاقه روستا تشکیل میدادند.چند نفری جمع شده بودیم و منتظر رسیدن حسین و
احمد فروغی بودیم. آقا رحیم، مصمم، در حال فکر کردن بود. حسین از راه رسید. خسته
و خاکی، با کمری شکسته و لباسی که به خون احمد آغشته بود. اولین بار بود که حسین
را این طوری میدیدم. آقا رحیم آمد بیرون، فهمیده بود چه اتفاقی افتاده است. سین را
در آغوش کشید و هر دو شروع به گریه کردند.داخل اتاق، نقشههای عملیاتی منطقه
باز بود، بیش از ده دقیقه سکوت حاکم بود و بچهها بلند بلند گریه میکردند. بالاخره آقا
رحیم با گریه شروع کرد به صحبت: «انالله و انا الیه راجعون...».
راوی:
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص 163 شور عاشقی، سیدعلی بنی لوحی، ص 49- 44